جهان غرب پیوسته توجیهاتی را برای فریب افکار عمومی اختراع میکند. یکی از این توجیهات تاریخی، بهراهانداختن «جنگهای صلیبی» برای نجات سرزمینهای مقدس بود و دیگری برنامهریزی برای درهمشکستن امپراتوری عثمانی و آزادکردن کشورهای خاورمیانه در آن دوران. نظام قیمومیت استعماری بهگونهای تعریف شد که باید دولتهایی سلطهجو و متمدنتر وجود داشته باشند تا بتوانند ملتهای منطقه را که فاقد تمدن بوده و در نظر آنها در بربریت بهسر میبردند، مدیریت کنند. این برنامهریزی و عمل تا همین اواخر نیز ادامه داشته است. هدف از جنگ افغانستان، آزادسازی این کشور عنوان شد و هدف از جنگ عراق، ازبینبردن سلاحهای کشتار جمعی که هرگز در این کشور یافت نشد. اما همه این ادعاهای دروغین که رهبران غربی برای فریب ملتهایشان اختراع کردند، زیربنای فکری یک کشتار هولناک شده است که از گذشته تاکنون ادامه داشته و ما هنوز که هنوز است، شاهد آن هستیم.
مقالاتی که ساموئل هانتینگتون مینوشت، همین خط را دنبال میکرد. او چنان که همه میدانند، انتظار وقوع جنگهایی را در قرن ٢١ داشت. خودش در جایی گفته بود: «تاریخ جهان به این نقطه رسیده است؛ نقطهای که جنگ و کشتار در آن یک امر قطعی است». به اعتقاد هانتینگتون، جنگهای قرن ٢١ نتیجه قطعی یک دیالکتیک تاریخی است. طرح چنین دیدگاهی کمک بسیاری کرد تا انواع حساسیتهای بشری نسبت به فجایعی که در حق میلیونها انسان و کشتارشان میشود، کمتر شده و به عبارت دیگر همه از پیش انتظار وقوع چنین جنگهایی را داشته باشند.
هانتینگتون خود بخشی از یک نهاد سیاسی بود که از سال ١٩٤٨ سیاستهای ایالات متحده آمریکا را تدوین کرده بود. او همان کسی بود که برای نخستینبار در یکی از مقالاتش در «فارین افرز» - مجله خاص شورای روابط خارجی آمریکا - از استراتژی بمباران مناطق ویتنام و آتشزدن جنگلها و مسمومکردن این کشور با ٧٢ میلیون لیتر مواد شیمیایی حمایت کرده بود. همین بمبارانها بود که صدها هزار نفر را قربانی کرد. هانتینگتون همچنین کسی بود که سالها بهعنوان مشاور دیکتاتور برزیل فعالیت کرد و برای مدتی هم در خدمت نظام نژادپرست آفریقایجنوبی بود.
نخستین مقالهای که هانتینگتون در آن به توضیح نظریهاش یعنی «جنگ تمدنها» پرداخت، در همان مجله «فارین افرز» چاپ شد. او در این مقاله گفت با پایانگرفتن جنگ سرد، جنگ تازهای شروع میشود که اینبار نه بین نظامهای سلطنتی یا دولتها و نهادها بلکه بین تمدنهاست. در این رابطه به تصور او، اسلام بزرگترین خطر بود، زیرا سلطه غرب را تهدید میکرد. در نگاه او طبعا جنگ بزرگ آینده برای غرب به معنای جنگ کشورهای مسلمان با تمدن غربی بود. وی بعد از آن، مقاله دیگری نوشت که در سال ٢٠٠١ در مجله نیوزویک چاپ شد. این مقاله عنوان تحریکآمیز «دوران جنگ مسلمانان» را داشت. در این مقاله، او به صورت خاص نظریهاش را در رابطه بین غرب و اسلام بسط داده و مدعی شد که جهان اسلام و عرب از مدتها پیش نسبت به تمدن غربی و در رأس آن آمریکا کینه ورزیده و عداوتی پنهان داشتهاند. او اینطور استدلال میکرد که با نگاهی به سه جنگ موجود در جهان متوجه میشویم که مسلمانان دستکم یکی از طرفهای هرکدام از این درگیریها هستند. نکته مهم دیگری که در این مقاله توضیح داده میشد آن بود که مسلمانان بیش از دیگران عاشق جنگ هستند و به همین دلیل آنها جهان را خطرناکتر میکنند. حملات ١١ سپتامبر به اعتقاد او یک نمونه بارز از همین جنگ مسلمانان علیه تمدن غرب و خود کشور ایالات متحده آمریکا بود.
مقاله هانتینگتون درعینحال به عواقب اینکه مسلمانان در معرض انتقادات غرب قرار بگیرند، اشاره داشت. در ١٥ سالی که از انتشار این مقاله میگذرد، دیدیم که افغانستان و عراق اشغال شدند و در کشورهای تونس و مصر انقلاب شد و کشورهایی مثل سوریه، لیبی و یمن هم درگیر جنگهای داخلی شدند. هانتینگتون در سال ٢٠٠٨ مرد، بدون اینکه بتواند این حوادث را مشاهده کند. اما میلیونها مسلمان بیگناه در این فاصله جان خودشان را در جنگهایی از دست دادند که ایدئولوژی امثال هانتینگتون آنها را تئوریزه میکرد.
آنچنان که او در مقاله «دوران جنگ مسلمانان» پیشنهاد میکند، راهحل مقابله با این امر اتحاد دولتهای اسلامی تحت رهبری یک امپراتوری بزرگتر شبیه به ترکیه زمان عثمانی است. اما عجیب اینکه بهدنبال انتشار همین مقاله بود که ارتباط تنگاتنگ و صادقانه بین ترکیه و بقیه کشورهای اسلامی روزبهروز محدودتر شد. تردیدی وجود ندارد که ترکیه این قدرت را دارد تا مسلمانان را یکپارچه کند و همین امر باعث شده تا تصمیمگیرندگان در غرب مانع آن شوند.درست است که ترکیه بهخصوص در سیاست خارجی خود اشتباهاتی داشته است؛ اما در این تردیدی نیست که رسانههای غربی در آنسوی آبها، این اشتباهات را بزرگنمایی میکنند. رابطه ترکیه با بقیه کشورهای اسلامی همچنان ازهمگسسته است. این در حالی است که خیلیها تلاش میکنند پای ترکیه هم به این جنگها کشیده شود. اما اگر ترکیه به یکی از منازعات موجود ملحق شود، دیگر کشورهای اسلامی این شانس را از دست خواهند داد که روزی بتوانند در حضور این کشور به وحدت برسند.
امروز دیگر هانتینگتونی در میان ما نیست که تئوریپردازی کند. بااینحال، قلمهای دیگری وجود دارند که به صورت مستمر مقالاتی را نوشته و در آنها به جنگ و خشونت مشروعیت داده میشود. این نظریهپردازان چه در داخل کشورهای اسلامی یا در خارج از آن، دستپرورده همان نظام آموزشی مغشوشی هستند که در دروس خود میگوید جنگ برای رشد بشر یک امر ضروری است. زیرا آنها به این اعتقاد دارند که هرچه قویتر و خودخواهتر باشی، میتوانی بیشتر در قید حیات بمانی.
برای مقابله با این تفکرات است که مسلمانان باید ارزشهای دینی را در میان خود توسعه دهند؛ ارزشهایی ازجمله فداکاری، مشارکت، صداقت، وحدت و همبستگی که میتوانند بهعنوان محور یک توسعه همهجانبه در پیش گرفته شوند. آینده جهان اسلام در گرو همین وحدت و تلاش برای مبارزه با آن فریبکاریهاست. برای همین است که تلاش میکنند دولتهای اسلامی همواره درگیر جنگ بوده و هرگز به وحدت نزدیک نشوند؛ اما برعکس تصورات هانتینگتون باید گفت آینده متعلق به «دوران جنگ مسلمانان» نیست؛ بلکه میتواند «دوران طلایی جدیدی» برای آنها بوده و آنها را به وحدت و یکپارچگی بیشتر سوق دهد.
منبع: الرایه
http://www.harunyahya.com/en/Articles/226407/Ending-the-clash-of-civilisations